توی لحظه های معمولی زندگی، گاهی خاطره های مهمی ثبت میشن که ذهن آدم، سالها بعد می تونه با نشونه هایی کوچیک و ساده، برای چند ثانیه پرواز کنه و دوباره بازیگرِ همون نقشها تو خاطره هاش بشه، بی پروا بخنده ،اشک بریزه، نفس بکشه بوی گلها رو وَ زل بزنه به چشمهایی که میدرخشند از عشق و باز بر گرده به واقعیت . وقتی خستم از روزمرگی و از تکرار عادتها، انگار غل و زنجیرهای فکرم شل میشن و ذهنم بی اراده من، با شکار نشونه ها ، من رو به گذشته های دور می بره و من باز دختری پرشور و حرارت می شم با چشمهایی که می درخشند.

Category: Deltangi

تفاله های شناور در ته مانده چایِ تلخ

تفاله های شناور در ته مانده چایِ تلخ توی یک فنجانِ سفیدِ ظریف با گلهای رزِ صورتی و برگهای کوچکِ سبز …سر قاشقی شکر می خواهد این تلخیِ بی وجدانِ تهِ فنجان …شاید آخرش را نباید نوشید ..اصلا  تلخ بماند  ، بگذار تفاله ها آرام بگیرند ، نباید هَمِشان زد… بعضی تلخی ها باید بمانند ، شیرینی که به زور نمی شود …

گفتم با تو حرف نمیزنم ، با تو فقط فکر می کنم و تو

گفتم با تو حرف نمیزنم ، با تو فقط فکر می کنم و تو ارتعاش فکرم را به کلام تبدیل میکنی …گفت هوایی که تو در آن نفس نکشی برایم عین مرگ است ، عین خلاء ، عین پایان… گفتم بیدار شو قبل از اینکه کابوس شود …بیدار شد و من هنوز نفس می کشم … مرگش را نمی خواهم، تابِ کابوس هم ندارم..

امان از جورابهای سفید دل نازک

دلم برای خودم تنگ شده ..برای جورابهای سیاه چرک تابم که تا نشوری و قَسَمِشان ندی از کثیفی دَم نمی زنند و مُقُر نمیایند…امان از جورابهای سفیدِ دل نازک که به تَلَنگُری بندِ دلِ تار و پودِشان رنگ میگیرد… دلم برای خودِ گاهی چِغِرم تنگ شده …گاهی چِغِر ، گاهی چرک تاب…

© 2024 dreamodesign

Theme by Anders NorenUp ↑