مثل يك ماشينِ عقب كِشِ كوچولو ، تمام ِ نيروم رو جمع كرده بودم و پشتِ در منتظر بودم . چطور تونسته بودم اين همه دوري رو تاب بيارم؟! صداي ديلينگِ آسانسور و بعدش صداي خِر خِرِ چرخ هاي چمدون روي سنگ هاي راهرو ! خودِش بود، پريدَم در رو باز كردم و تا انتهاي راهرو پرواز كردم . حتي نَرِسيدَم نگاهِش كنم ، فقط محكم خوردَم بهش و بغلِش كردم . صورتم درد گرفته بود، فكر كردم حتماً قفسه سينه اون هم با ضربه من الان داره ذوق ذوق مي كنه . لبخند زدم و يك قدم عقب ايستادم . تازه تونستم ببينمش . بعد از گذشتِ ماه ها الان جا افتاده تر به نظرم مي رسيد. با موهاي جو گندمي و يه كم ته ريش، چقدر جذاب تر شده بود . تندُ و وحشيانه چسبيدَم بهش ، روي پنجه پام ايستادم و سَرَم رو بلند كردم . هنوز تا صورتش و لبهاش ده سانت فاصله داشتم، كافي بود فقط يه كم سرش رو خَم كنه …ولي نكرد . در عوض سِفت بغلم كرد و نگاهم كرد . از اون نگاه ها كه يك عمر خاطره و عشق توش هست ، از اون نگاه ها كه آدم صورتش داغ ميشه و قبلش تند مي زنه .بدونِ پِلك زدن، عميقِ عميق … چشمهام طاقَتِ نگاهِش رو نياوُردن و اشكهام سرازير شدند . طاقَتِ اشكهام رو نياوُرد و كمي سرش رو خَم كرد …..
روزِ عشق مبارك