توی لحظه های معمولی زندگی، گاهی خاطره های مهمی ثبت میشن که ذهن آدم، سالها بعد می تونه با نشونه هایی کوچیک و ساده، برای چند ثانیه پرواز کنه و دوباره بازیگرِ همون نقشها تو خاطره هاش بشه، بی پروا بخنده ،اشک بریزه، نفس بکشه بوی گلها رو وَ زل بزنه به چشمهایی که میدرخشند از عشق و باز بر گرده به واقعیت . وقتی خستم از روزمرگی و از تکرار عادتها، انگار غل و زنجیرهای فکرم شل میشن و ذهنم بی اراده من، با شکار نشونه ها ، من رو به گذشته های دور می بره و من باز دختری پرشور و حرارت می شم با چشمهایی که می درخشند.

خلسه چهل سالگی٬ دلفریبی و وقار

دو تا پام رو محکم تو بغلم جمع می کنم و با دستهام سفت نگهشون میدارم و با دلخوری فکر می کنم که چقدر رون هام چاق شده،  دو سال پیش بدون اینکه نفسم بند بیاد همین کار رو می کردم، آخ نمی خوام دوباره به لاغر شدن فکر کنم، نه می خوام و نه می تونم. دست هام رو میکشم کنار و پاهام مثل فنر از بالای مبل ول میشن رو زمین. نفس تازه می کنم و بی اختیار دستم رو میبرم به سمت جوش کنار لبم که دو روزه شده بازیچه اوقات فراغتم. با اخم و خیلی جدی  باهاش ور میرم و فقط به این فکر می کنم که لکش تا ابد روی صورتم باقی می مونه و من علاوه بر چاقی زشت هم خواهم شد.. به صدم ثانیه ای دستم رو از روی جوشم برمیدارم و محکم میزنم روی پیشونیم و از درد اشک تو چشم هام جمع میشه، نمی خوام به چیزهای ناراحت کننده فکر کنم بلند میگم Stop Stop Stop.این کار رو از دانیال یاد گرفتم. دوباره نفس عمیق می کشم بلند و کش دار…  به بیرون خیره میشم و منتظر یه اتفاق می مونم تا فکرم رو منحرف کنه. یک سگ کوچولو با صاحبش زیر بارون، خیس،  سگ لرز زنون دنبال صاحبش با تقلا میدوه،  دلم می خواد بپرم بیرون و صاحبش رو خوب کتک بزنم،  فکر می کنم شاید سگ کوچولو هم همین رو می خواد.  ولی حتی این فکر هم خوشحالم نمی کنه. چنگ میزنم و با عصبانیت موبایلم رو که به فاصله یک متریم روی مبل افتاده بر میدارم.  تلگرام،  فیس بوک،  ایمیل طبق عادت شصتم روی صفحه موبایل تند تند بالا و پایین میره بدون اینکه هیچ مطلبی رو با دقت بخونم یا نگاه کنم موبایل رو پرت می کنم سر جای اولش و بلند میشم،  انگشت هام رو می کنم لابلای موهام، چند بار جهت موهام رو عوض می کنم و موهام رو با دستهام پوش میدم، با بی اعتمادی میرم جلوی آینه.  موهای سفید دو طرف پیشونیم مثل چراغ چشمک زن روشن و خاموش میشن و خودشون رو تو آینه با پروگی به نمایش میذارن،  با دو تا دست روشون رو مپوشونم و بدون اینکه به  جوش کنار لبم نگاه کنم سعی می کنم یک تصویر کلی از صورتم رو ببینم.  یک دو سه ثانیه و روم رو برمیگردونم.  فکرم بی اجازه بهم میگه باید قبول کنی تازه هر سال از این هم بدتر میشه! .  از فکرم عصبانیم.  بیشتر از همه از دست آون عصبانیم.  امروز خیلی گستاخی کردی بسه.  فوری در کشوی میز توالتم رو باز می کنم و بعد از مالیدن یکی دو دست کرم پودر روی صورتم و ماتیک قرمز روی لبهام  به پیشواز 40 سالگی میرم. 

 بهناز در حال دست و پنجه نرم کردن با بحران میانسالگی…

2 Comments

  1. مریم ق

    لازم نیست همه کار کرد تا همه چی بود … وجود ما بی انتها و پر از موقعیتهاست.

    • Behnaz Ashraf

      جون دلم درست می گی

© 2024 dreamodesign

Theme by Anders NorenUp ↑